نام نامی. ذکر خیر. صیت. شهرت. اسم و آوازه. نام باافتخار: نماند حاتم طائی ولیک تا به ابد بماند نام بلندش به نیکوئی مشهور. سعدی. - امثال: نام بلند به که بام بلند
نام نامی. ذکر خیر. صیت. شهرت. اسم و آوازه. نام باافتخار: نماند حاتم طائی ولیک تا به ابد بماند نام بلندش به نیکوئی مشهور. سعدی. - امثال: نام بلند به که بام بلند
مایعی که بر اثر حرارت کم هنوز منعقد و بسته و سفت نشده باشد مانند تخم مرغ نیم بند و همچنین مایعی که بر اثربرودت کم هنوز منجمد نشده باشد چون بستنی نیم بند. - تخم مرغ نیم بند، تخم مرغ که حرارت بدان حد به وی رسد که سفیدۀ آن به رنگ شیر شود ونیم روان باشد بی آنکه سخت شود. نیم پخته. رعاد. (یادداشت مؤلف). ، ناقص. ناتمام. نیمه تمام: دولت یا مجلس نیم بند، کابینه ای یا مجلسی که همه اعضای آن هنوز تعیین نشده اند، نارس. میوه ای که به نضج و پختگی نرسیده است. کال
مایعی که بر اثر حرارت کم هنوز منعقد و بسته و سفت نشده باشد مانند تخم مرغ نیم بند و همچنین مایعی که بر اثربرودت کم هنوز منجمد نشده باشد چون بستنی نیم بند. - تخم مرغ نیم بند، تخم مرغ که حرارت بدان حد به وی رسد که سفیدۀ آن به رنگ شیر شود ونیم روان باشد بی آنکه سخت شود. نیم پخته. رعاد. (یادداشت مؤلف). ، ناقص. ناتمام. نیمه تمام: دولت یا مجلس نیم بند، کابینه ای یا مجلسی که همه اعضای آن هنوز تعیین نشده اند، نارس. میوه ای که به نضج و پختگی نرسیده است. کال
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان، واقع در15هزارگزی جنوب خاوری بهبهان و 10هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ بهبهان به اهواز. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری و مالاریائی است. این ده 93 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، برنج، حبوبات، کنجد، پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان، واقع در15هزارگزی جنوب خاوری بهبهان و 10هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ بهبهان به اهواز. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری و مالاریائی است. این ده 93 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، برنج، حبوبات، کنجد، پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
بیان کردن نام کسی. (ناظم الاطباء). یاد کردن. ذکر کردن اسم: بیاورد برزین می سرخ فام نخستین ز شاه جهان برد نام. فردوسی. ز گرشاسب اثرط نبردید نام همان از نریمان با کام و نام. فردوسی. وندر فکند باز به زندان گرانشان سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان. منوچهری. فاضل ترین ملوک گذشته گروهی اندک... و آن گروه دو تن را نام برده اند. (تاریخ بیهقی). اینهااند محتشم ترین بندگان خداوند که بنده نام برد. (تاریخ بیهقی ص 394). کوه اگر حلم ترا نام برد بی تعظیم ابر اگر دست ترا یاد کند بی تبجیل. انوری. واجب آمد چونکه بردم نام او شرح کردن رمزی از انعام او. مولوی. دوستان شهر او را برشمرد بعد از آن شهر دگر را نام برد. مولوی. من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم در حضرت سلطان که برد نام گدایی. سعدی. درویش را که نام برد پیش پادشاه ؟ هیهات از افتقار من و احتشام دوست. سعدی. نه شرط است وقتی که روزی خورند که نام خداوند روزی برند؟ سعدی. منم آن سحربیان کز مدد طبع سلیم نبرد ناطقه نام سخنم بی تعظیم. عرفی (از آنندراج). به هرکه هرچه دهی نام آن مبر صائب که چیز خود طلبیدن کم از گدایی نیست. صائب. به یاد روی خسرو جام خوردی ولی فرهاد را هم نام بردی. وصال. - نام بردن از کسی، او را یاد کردن. به یاد او بودن. ، آواز کردن. به نام خواندن. (ناظم الاطباء) ، صورت برداشتن. (یادداشت مؤلف). سیاهه برداری. سیاهه گرفتن: دبیر پرستندۀ شهریار... گزیت و خراج آنچه بد نام برد به سه روز نامه به موبد سپرد. فردوسی. همان جامه و تخت و اسب و ستام ز پوشیدنیها که بردند نام. فردوسی. - نام بردن از...، نام ستردن. از شهرت افکندن. فراموش و محو ساختن. مدروس و متروک ساختن: قدرت از گردون گردان برده قدر رایت از خورشید تابان برده نام. انوری
بیان کردن نام کسی. (ناظم الاطباء). یاد کردن. ذکر کردن اسم: بیاورد برزین می سرخ فام نخستین ز شاه جهان برد نام. فردوسی. ز گرشاسب اثرط نبردید نام همان از نریمان با کام و نام. فردوسی. وندر فکنَد باز به زندان گرانشان سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان. منوچهری. فاضل ترین ملوک گذشته گروهی اندک... و آن گروه دو تن را نام برده اند. (تاریخ بیهقی). اینهااند محتشم ترین بندگان خداوند که بنده نام برد. (تاریخ بیهقی ص 394). کوه اگر حلم ترا نام برد بی تعظیم ابر اگر دست ترا یاد کند بی تبجیل. انوری. واجب آمد چونکه بردم نام او شرح کردن رمزی از انعام او. مولوی. دوستان شهر او را برشمرد بعد از آن شهر دگر را نام برد. مولوی. من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم در حضرت سلطان که برد نام گدایی. سعدی. درویش را که نام برد پیش پادشاه ؟ هیهات از افتقار من و احتشام دوست. سعدی. نه شرط است وقتی که روزی خورند که نام خداوند روزی برند؟ سعدی. منم آن سحربیان کز مدد طبع سلیم نبرد ناطقه نام سخنم بی تعظیم. عرفی (از آنندراج). به هرکه هرچه دهی نام آن مبر صائب که چیز خود طلبیدن کم از گدایی نیست. صائب. به یاد روی خسرو جام خوردی ولی فرهاد را هم نام بردی. وصال. - نام بردن از کسی، او را یاد کردن. به یاد او بودن. ، آواز کردن. به نام خواندن. (ناظم الاطباء) ، صورت برداشتن. (یادداشت مؤلف). سیاهه برداری. سیاهه گرفتن: دبیر پرستندۀ شهریار... گزیت و خراج آنچه بد نام برد به سه روز نامه به موبد سپرد. فردوسی. همان جامه و تخت و اسب و ستام ز پوشیدنیها که بردند نام. فردوسی. - نام بردن از...، نام ستردن. از شهرت افکندن. فراموش و محو ساختن. مدروس و متروک ساختن: قَدرت از گردون گردان برده قدر رایت از خورشید تابان برده نام. انوری
دهی است از دهستان دیهوک بخش مرکزی شهرستان فردوس، در 180هزارگزی جنوب شرقی طبس، سر راه ماشین رو طبس. در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 731 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات، ذرت و شغل اهالی زراعت است. راه ماشین رو دارد. یک معدن زاج سبز نیز در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان دیهوک بخش مرکزی شهرستان فردوس، در 180هزارگزی جنوب شرقی طبس، سر راه ماشین رو طبس. در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 731 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات، ذرت و شغل اهالی زراعت است. راه ماشین رو دارد. یک معدن زاج سبز نیز در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای